---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P³⁷
[پرش زمانی به ۱۰مین بعد]
ات ویو
منتظر جین بودم که زنگ بزنه ولی..هنوز نگرانم...عج جین زنگ زد...منم رفتم بیرون از عمارت دنبال ماشین جین میگشتم اها بالاخره دیدمش...رفتم سوار ماشین شدم
جین:سلام بیبی من
ات:سلام جینی
جین:خب بریم؟
ات:اره بریم....چقدر راه تا عمارتت هست؟
جین:یه یک ساعت
ات:اها باشه
جین ویو
داشتم باات حرف میزدم که جوابی نداد معلوم بود خستست...خیلی کیوت خوابیده بود....بعد ۱ساعت رسیدیم به عمارتم که توی جنگل بود هنوز ات خوابیده بود برای همین بغلش کردم وبردمش داخل عمارت گذاشتمش روی تخت...خودمم لباسمو عوض کردم ورفتم پیشش که بخوابم..ولی قبلش یه بوسه ای رو لبش زدم وبعد خوابیدم....
(پرش زمانی به صبح)
ات ویو
صبح بیدار شدم وهنوز لباسای دیشب تنم بود رفتم لباسمو عوض کردم...یکم به عمارت جین نگاه انداختم خیلی بزرگ وقشنگ بود بعد تصمیم گرفتم برم صبحونه درست کنم تا قبله اینکه جین بیدار شه.........خب بالاخره صبحونه حاضر شد دیگ برم جینو بیدار کنم
ات جین پاشو
جین:......
ات:جیننن
جین:.......
ات:جین پاشوووووووووو
جین:.........
ات:جینننننننننن
جین:ها...چیشدع
ات:عه چرا بیدار نمیشی
جین:خوخستم میخوام بازم بخوابم
ات:خب اول بیا صبحونه بخور بعد دوباره بخواب
جین:باشه الان میام
ات ویو
رفتم جین وصدا کنم ولی بیدار نشد تا چند بار صداش کردم که بیدار شد گفت من برم پایین اونم الان میاد....چند مین منتظرش بودم نیومد هنوز رفتم تو اتاق که........
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۳لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
____________________________________
یعنی چه اتفاقی قراره برای جین وات بیوفته؟؟؟؟
__________________________________
حمایت یادتون نره ها
[پرش زمانی به ۱۰مین بعد]
ات ویو
منتظر جین بودم که زنگ بزنه ولی..هنوز نگرانم...عج جین زنگ زد...منم رفتم بیرون از عمارت دنبال ماشین جین میگشتم اها بالاخره دیدمش...رفتم سوار ماشین شدم
جین:سلام بیبی من
ات:سلام جینی
جین:خب بریم؟
ات:اره بریم....چقدر راه تا عمارتت هست؟
جین:یه یک ساعت
ات:اها باشه
جین ویو
داشتم باات حرف میزدم که جوابی نداد معلوم بود خستست...خیلی کیوت خوابیده بود....بعد ۱ساعت رسیدیم به عمارتم که توی جنگل بود هنوز ات خوابیده بود برای همین بغلش کردم وبردمش داخل عمارت گذاشتمش روی تخت...خودمم لباسمو عوض کردم ورفتم پیشش که بخوابم..ولی قبلش یه بوسه ای رو لبش زدم وبعد خوابیدم....
(پرش زمانی به صبح)
ات ویو
صبح بیدار شدم وهنوز لباسای دیشب تنم بود رفتم لباسمو عوض کردم...یکم به عمارت جین نگاه انداختم خیلی بزرگ وقشنگ بود بعد تصمیم گرفتم برم صبحونه درست کنم تا قبله اینکه جین بیدار شه.........خب بالاخره صبحونه حاضر شد دیگ برم جینو بیدار کنم
ات جین پاشو
جین:......
ات:جیننن
جین:.......
ات:جین پاشوووووووووو
جین:.........
ات:جینننننننننن
جین:ها...چیشدع
ات:عه چرا بیدار نمیشی
جین:خوخستم میخوام بازم بخوابم
ات:خب اول بیا صبحونه بخور بعد دوباره بخواب
جین:باشه الان میام
ات ویو
رفتم جین وصدا کنم ولی بیدار نشد تا چند بار صداش کردم که بیدار شد گفت من برم پایین اونم الان میاد....چند مین منتظرش بودم نیومد هنوز رفتم تو اتاق که........
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۳لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
____________________________________
یعنی چه اتفاقی قراره برای جین وات بیوفته؟؟؟؟
__________________________________
حمایت یادتون نره ها
۱۲.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.